✿ دختر زمستــآלּ✿
بـــــغض من....فکـــر او...فکر او...جای او...
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
کلاغه دلش گرفته بود ... کلاغ سياه پاپـتی ، پريد روی شاخه درخت و گفت : غار و غار ! از يه جايی صدا اومد که : زهر مار !!! بغض کلاغه ترکيد ، يه قطره اشک از روی گونه هاش چکيد ، قطره اشک لابه لای پرهای سياهش گم شد و رفت ، يه تيکه سنگ از تو حياط يه خونه اومد و اومد نشست رو سينه کلاغ قلب کلاغ ترکيد و کلاغ افتاد رو زمين ... يه صدا اومد : اون کلاغ زشـتـــو بـبـیـن ! کلاغه چشاش تار شد، همه جا رو سياه مي ديـد عين خودش : زشت و سياه ، کلاغ مرد ... کسی نفهميد که کلاغ دلش خيلی گرفته بود ، آخه شب قبل يه گربه بچه هاشو خورده بـود . کلاغ هم دلی داشت ، همدم و همدلی داشت ، کلاغ هم عاشق بود ، کلاغ سياه پاپتی ، زشت وسياه و خط خطی ؛ واسه خودش کسی بود ... کی از دل کلاغ با خبر بود ؟! کی حالشو می فهميد ...؟!! حيف کلاغ پاپتی ، سیاه و زشت و خط خطی ...
راستی ؛ مگه ما آدما از دل هم خبر داريم ؟! ما آدمای رنگارنگ ، زشت و قشنگ ، رد ميشيم از کنار هم ... حرفای بيخود ميزنيم ، خنده هامون شيشه اي ، درد دلامون الکی ، عاشقيامون دروغکی ! ما لای دودا گم شديم ؛ تصويرامون خياليه ، هرچی که داره مغزمون ، شکلکای سئواليه ...؟! دل چيه : يک تيکه خون ، پر از " نرو ، پيشم بمون ... " دلم ميخواست کلاغ بودم ، همون کلاغ پاپتی ، زشت و سياه و خط خطی ... پر ميزدم تو آسمون ، کسی نمی گفت کـه : بمون ! می پريدم رو يه درخت گريه می کردم : غار و غار ! پشت سرش يه زهر مار !!! حداقل اين فحشه که راستکی بود ! اينجوری هيچکسی دلش واسم الکی نمی سوخت ، کسی برام لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت ... نه عاشق کسی بودم ، نه کسی عاشقم بود ؛ کلاغ تـنهايی بودم ، گمشده تو شهر دود ... اشک کلاغو هيچکسی نمی تونه ببينه ! حال دلش ؟! عجب ...! مگه حالی واسش ميمونه ؟! دلم ميخواست کلاغ بودم تا که يه روز ، زخم يه سنگ (که درد اون بهتره از زخم زبون آدما) ، دلم رو با تموم اين نگفته هاش بترکونه ، کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه ! کسی دلش واسه کلاغ مرده هم نمی سوزه ... صبح سحر يه رفتگر کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا ، کلاغ با دلش پريد تو قصه ها ... دلش نگو ، يه تيکه خون ؛ پر از " برو ، پيشم نمون ... "
نظرات شما عزیزان:
طراح : صـ♥ـدفــ |