✿ دختر زمستــآלּ✿
بـــــغض من....فکـــر او...فکر او...جای او...
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
چشمهایش بی دلیل از من رمید! بی وفا حتی نگفت از من چه دید ؟ فکر می کردم که پاک و ناب بود ! وای بر من او فقط مرداب بود ؟! حرفهایی از حضور عشق داشت ذره ذره پا به احساسم گذاشت ! ساده بودم دل سپردم دست باد ... دیگری آمد... و من رفتم ز یاد وقت رفتن پشت سر را هم ندید ! مثل گنجشکی ز رویایم پرید ؟! رنجها دادم به این جان و تنم بس پریشان گشتم از دل دادنم ... یادم آمد یک نفر یک روز گفت :
دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي
نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک
این روزها انگار باد به گوش آدم ها میرساند که چقدر تنهایم... عجیب است ، همه میخواهند خلوتشان را با من قسمت کنند... حتی چشم هایم هر صبح به راحتی باران دیشب را لو می دهد...
نظرات شما عزیزان:
طراح : صـ♥ـدفــ |